جدول جو
جدول جو

معنی اهل بر - جستجوی لغت در جدول جو

اهل بر
(اَ لِ بَرر)
مردم بیابان. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل قبور
تصویر اهل قبور
مردگان، درگذشتگان، بی جان، بی حس و حرکت، نابود شده، بسیار شیفته، عاشق، خاموش شده، خشک، لم یزرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل حق
تصویر اهل حق
مردم خداشناس و پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل قل
تصویر اهل قل
اهل مباحثه و گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل شرع
تصویر اهل شرع
مجتهد، فقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل وبر
تصویر اهل وبر
مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بیت
تصویر اهل بیت
افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل مدر
تصویر اهل مدر
ساکنان خانه ها، اهل حضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل کرم
تصویر اهل کرم
سخاوتمندان، جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل خرد
تصویر اهل خرد
مردم خردمند، صاحبان خرد، مردمان عاقل، خردمندان، البّاء، ذوی الالباب، ذوی العقول، اولوالالباب، اهل عقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آهن بره. نقاب. نقب زن. آهون بر
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ بُ)
قسمی کتیرا که مفتول نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ مُرر)
رجوع به اصل المر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کَ بَ)
رجوع به اصل الکبر و کبر شود
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ سَ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. در 12هزارگزی شمال خاوری فیض آباد واقع است، 266 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ بَرْ رَ)
نام شاخه ای که از جانب راست به رود خانه لار می پیوندد. (ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 67)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آهون بر. نقب زننده و چاه جوی را گویند و بعربی نقاب خوانند و بضم بای ابجد هم آمده است. (برهان) (آنندراج). نقاب و معدنچی و چاهخوی. (ناظم الاطباء). رجوع به آهون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیست و یکمین از خانان ازبک خیوه است که تا 1153 هجری قمری امارت داشته است، نام رودی است که نوث قصبۀ ناحیت ایلاق به ماوراءالنهر بر لب اونهاده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ سَ)
از دیه های هزارجریب. (مازندران و استراباد رابینو ص 122 و ترجمه همان کتاب ص 164)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ هَُ نَ)
هنرمند. باهنر. دارای هنر: اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه) ، سخت در اندوه دراندازنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). اهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ)
ارث برنده. وارث، نیک باریدن، ارثعنان شعر، فروگذاشته شدن موی، سستی. ضعف. فرومایگی. (منتهی الارب). سست شدن. سست و نرم شدن
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
پهن اندام. پهن تن: صیادی سگی معلم داشت، ازین پهن بری، باریک ساقی. (سندبادنامه چ استانبول ص 200)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ نَظَ)
کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در دیگران اثر گذارند و مردم را بدان نظر آنچه خواهند تلقین کنند. صاحب نظر:
چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی.
هر چه بدان نور بصر یافتند
در نظر اهل نظر یافتند.
خواجو.
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظراز پی نابینایی.
حافظ.
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر
بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهن بر
تصویر پهن بر
پهناندام: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری باریک ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل حرم
تصویر اهل حرم
پردگیان مشکوی نشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
شناسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال بر
تصویر سال بر
درختی که یک سال بار آورد و یک سال نیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن بر
تصویر آهن بر
آهون بر آهون بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل بر
تصویر بغل بر
کنار کناره لب حاشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث بر
تصویر ارث بر
وارث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بر
تصویر راه بر
مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره